دو شنبه فیلم یوسف پیامبر در قسمت رسیدن زلیخا به حضرت یوسف بود ، زلیخا گفت یا نبی خدا نمی پرسی
که آن همه ثروت و مکنت چه شد؟نمی خواهی بپرسی آن همه جاه و جلال چه شد؟...حضرت یوسف فرمود
می دانم در راه یوسف سرف شد و این بار یوسف پرسید که زلیخا آن همه عشق و علاقه به یوسف چه شد؟
زلیخا گفت آن را با تمام وجود حفظ کرده ام .
حالا من از خو دم می پرسم تو برای رسیدن بهیوسف زهرا عج چه کار کردی؟ یا از چه چیزی برای دیدارش
گذشتی؟اگر همین جمعه بیاید و این سوال ها را از تو بپرسد چه جوابی داری؟
نه تنها از چیزی نگذشتم بلکه از او برای هر چیز بی خودی گذشتم .آقا من مثل بچه ای که وقتی یک شکلات
به او بدهی و بگویی پدرت را دوست داری یا مرا؟کودکی که شیرینی شکلات زیر دهانش موقتا مزه کرده
می گوید شما را !!!
زلیخا از خدا خواست که بینایی چشمش را به او باز گرداند تا فقط یوسف را ببیند آقا من با این چشم های به
ظاهر همیشه بینا همه چیز، چه زشت و چه زیبا ،چه حلال و چه حرام همه را دیده ام ! حتی یک بار هم
فکرش را نکرم که اگر بخواهم و تلاش کنم می توانم من هم یوسف زهرا را ببینم !!!
آقا اگر چه دیر اما من هم دلم می خواهد با دعای شما یک جمعه ای دیدگانم به دیدار شما روشن
گردد.